
روایت روزهای مواجهه با ملال پیش از قاعدگی
با گذر زمان و افزایش سن متوجه شدم که حالات من در مواجهه با قاعدگی نسبت به همسن و سالهایم متفاوت است. در آستانه شروع روزهای قاعدگی درد و فشار عصبی عجیبی را تجربه میکردم. خوب میدانستم که درد و عصبی شدن تجربه مشترکی میان اغلب بانوان است و یک امر طبیعی محسوب میشود، اما چیزی که من در حال تجربۀ آن بودم قاعدتا غیرمعمول و متفاوتتر از اطرافیانم بود. از اوایل ۲۰ سالگی به بعد هیچ دورهای از قاعدگی را بهخاطر نمیآورم که در آستانۀ آن به طرز عجیبی با خانوادهام مشاجره نکرده باشم. پرخاشگری من در این دوران به جایی رسیده بود که در خانۀ خودمان به من برچسب «پرخاشگر» و «بداخلاق» بودن زدند و یکدیگر را به مدارا کردن با اخلاق بد من سفارش میکردند. حتی میدیدم که مادرم خودش را در این حالات مقصر میداند، چرا که وقتی کودک بودم مادرم نیز هر از چند گاهی دچار پرخاشگریهای غیرارادی و شدیدی میشد تا جایی که ممکن بود به من آسیب بزند. در خیال کودکانهام گمان میکردم چند وقت یک بار خواب بدی میبیند یا از دست اطرافیان دلخور میشود، اما بعدها فهمیدم مشکل از جای دیگری بود. از یک طرف مادرم تصور میکرد بخاطر بداخلاقیهای غیر ارادی گاه به گاهاش حالا من اینچنین پرخاشگر شدهام و از طرف دیگر من هم خودم را بخاطر اخلاق تندی که به سراغم میآمد سرزنش میکردم و از اینکه نمیتوانم در آستانه روزهای قاعدگی رفتار و احساساتم را کنترل کنم احساس بدی پیدا میکردم.