عدم پایداری روابط یکی از بزرگترین چالشها در اختلال شخصیت مرزی است. این امر را میتوان برگرفته از چگونگی رابطۀ اولیه فرد با والدین خود دانست. لذا با توجه به اهمیت این مساله، قصد داریم به نقش رابطه والد- فرزندی در شکلگیری الگوهای دخیل در این اختلال بپردازیم.
رابطه اولیه مادر و کودک بستری است که در آن «خود» و «دیگری» پیوند میخورند، دنیا تفسیر میشود و تعریفی از دنیای بیرونی و دیگران به کودک ارائه میشود.
افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی معمولا در کودکی در معرض تجربههای اضطرابزا و آسیبزننده همچون طرد شدن و مورد حمایت نبودن، مشکلات خانوادگی، والدین معتاد، سوء استفاده عاطفی، فیزیکی و جنسی و یا فقدان یکی از والدین قرار گرفتهاند و به تبع آن یاد گرفتند که چگونه با رفتارها یا افکار خاصی با آن تجربیات دردناک کنار بیایند.
وجود والدی درهمریخته که قادر به نظم دادن به هیجانات نامتمایز و درهمِ کودک نبوده، عاملی مهم در ایجاد این اختلال است.
بدترین قسمت داشتن اختلال شخصیت مرزی برای من، روابط ناامن و ناپایدار است. وقتی به کسی دلبسته میشوم، او تمام دنیایم میشود و این من را فلج میکند. من به مدت زمانی که طول میکشد تا جواب پیامم را بدهد و لحن صدای او توجه زیادی میکنم و کنترلم را روی احساسم از دست میدهم، چون خیلی می ترسم که او را از دست بدهم. در زندگی هیچکس به من یاد نداده که چگونه هیجاناتم را تنظیم کنم.همیشه مادرم و اعضای خانوادهام را دیدهام که رفتارشان خارج از کنترل بوده و من هم فکر میکردم که این راهِ درست روبهرو شدن با هیجانات و حفظ کردن ارتباط با دیگران است.
ساناز، ۳۳ ساله
کودک در ابتدای زندگی سرشار از هیجانات است، هیجاناتی نامتمایز و آشفته که برای شناختِ آنها نیاز به آینهای بیرون از خود دارد تا به او نشان دهد در وی چه میگذرد. این آینه بیرونی مادر است، مادری که وقتی کودکش از صدای بلندی که شنیده میترسد، به جای توضیح منطقی رویداد، او را در آغوش میکشد تا صدای هیجانات او آرام شود و همدلانه اضطراب کودک را تنظیم میکند و بعد راجع به اتفاقی که رخ داده صحبت میکند. به عبارت دیگر این مادر با هیجان فرزندش همکوک است و آن را به صورت نمایشی در چهره خود نشان میدهد. در واقع وقتی سیل هیجانیِ کودک راه میافتد، سوار بر موج های آن میشود. مثلا اگر کودک بترسد، مادر ترس او را به طور اغراق شده و نمایشی (به شکلی که ساختگی اما همسو با هیجان کودک است) در صورت خود نشان میدهد و در واقع از این طریق به فرزندش کمک میکند تا هیجان خود را به رسمیت بشناسد و بتواند بین هیجان خودش و دیگری تمایز قائل شود. چنین کودکی به مرور زمان این آینه را درونی میکند، لذا دیگر برای دیدن هیجانات خود به آینهای بیرونی نیاز نخواهد داشت.
افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی غالبا چنین مادری نداشتهاند. آنها مادری داشتهاند که با بلند شدن صدای هیجاناتشان به شدت بههمریخته و پریشان میشده است. بطور مثال موقعیتی را تصور کنید که وقتی کودک شروع به گریه میکند، مادر با شدت بیشتری بیقرار میشود و شروع به گریه میکند. در چنین موقعیتی، مادر به جای سوار شدن بر موج هیجانی فرزندش، در آن هیجانات غرق میشود.
چنین مادری نمیتواند آینهای برای نمایش متمایز هیجانهای کودکش باشد، بلکه پنجرهای است برای نمایش هیجان درونی خود. در نتیجه کودک نه تنها نمیتواند مرزی بین خود و دیگری قائل شود، بلکه در تمام عمر خود به آینهای بیرونی نیاز دارد تا هیجاناتش را در آن ببیند، به یک «دیگری»! پس در بزرگسالی هنگامی که عصبانی میشود، نمیتواند تمایزی بین خود و دیگری قائل شود و تصور میکند که شما عصبانی هستید، به این ترتیب کاری میکند تا واقعا عصبانی شوید، چون فقط در این صورت می تواند هیجانش را ببیند و بفهمد که درونش چه میگذرد. در واقع این افراد وقتی ناراحت میشدند، مادری نداشتند که هیجان آنها را بگیرد و اسم مناسبی روی آن بگذارد و به آنها برگرداند. در نتیجه وقتی ناراحت یا عصبانی میشوند، خود-زنی میکنند تا دیگران به صورت عینی و با چشم خودشان درد آنها را ببینند تا آنها نیز با دیدن این اتفاق درد بکشند و در این هیجان غرق شوند. به همین دلیل است که آنها به طور مکرر درصورت بروز مشکل در رابطه، تهدید به خودکشی میکنند.
به عنوان یک جمعبندی کلی میتوان گفت فرد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، تنها زمانی میتواند متوجه اوضاع درونی خود شود و بفهمد چه هیجانی دارد که آن را با چشم ببیند؛ یا در دیگری و یا حتی به شکل زخمهایی بر روی دست خود!
این افراد معمولا مادری داشتهاند که به طور قابل پیشبینی پاسخگوی نیازهای آنها نبوده است. در نتیجه آنها نمیتوانستهاند که ارتباطی بین رفتار خود و رفتارهای مادر پیدا کنند و با توجه به رفتارهای مادر، به یک برداشت کلی از نیت او برسند. چنین مادری یک لحظه خوب است و با اولین اشتباهی که از کودک سر میزند، بد میشود. از این رو کودک به این نتیجه میرسد که دنیا یک لحظه خوب است و با اولین اتفاق ناگوار خیلی بد میشود؛ دنیا غیر قابل اعتماد است و دیگران هم همینطور! کودک به این نتیجه میرسد که اگر در روابطش مشکلی ایجاد شود، آن رابطه و آن آدم دیگر خوب نیست، فکر میکند دیگر نمی شود آن رابطه را درست کرد. امیر، ۲۱ ساله: «دنیا و آدمهای آن یا خیلی خیلی خوب هستند یا خیلی خیلی بد!»
من روابط عاطفی خوبی ندارم و هر بار که در روابطم به مشکلی بر میخورم، این فکر به ذهنم خطور میکند که دنیا پر از آدم های بدی است که با من مهربان نیستند و من را دوست ندارند، همان طور که والدینم با من مهربان نبودند و دوستم نداشتند!
مرجان، ۲۸ ساله
چنین فردی توان جدا شدن از شریک عاطفی خود را ندارد، زیرا هویت و هیجاناتش توسط فرد دیگری تعریف میشود و با رفتن او، دنیای درونیاش خالی میشود، پس تمام تلاشش را می کند تا با بالا بردن صدای هیجاناتش آن دیگری را کنار خود نگاه دارد. زیرا اختلال شخصیت مرزی تصویری مخدوش از «خود» است که اولین بار از آینهای درهم شکسته منعکس شده.